عنوان : "قاب های شکسته"
چشم بندم را می بندم
در را باز می کند
در را می بندد
سکوتِ مطلق
دوباره این خلوتِ سرد
صدای رد شدن رهگذر ها.
میخندند.
قاب ها را می گویم
قاب های خیالم
دست می کشند به موهایم
به سمتش می روم
که حلقهِ دستانش، کمرم را می گیرد.
نمی گذارد.نمی گذارد قدمی بردارم.
برمیگردم.
قابی دیگر.
دست هایم را می گیرد!
قدم برمیدارم،
حلقه دستان دیگری،
نمی گذارد.
برمی گردم .
برمی گردم.
صدای خنده هایشان در هم پیچیده،
عشوه های دروغینشان فضا را پر کرده،
دست روی چشم بندم گذاشتم،
دست کسی روی دستم،
نگهم میداشت.
بی معطلی.
چشم بند را درآوردم
صدای پایین افتادن قاب ها و
صدای خرد شدن شیشه ها،
گوش هایم را خراشید و
صدای ریختن اشک هایم.
قلبم را.
چشم بندم را باری دیگر بالا بردم
اسمم را صدا می زد
لبخند تلخ.آهی بلند.
از کنارم رد شد، سرم برگشت، دستش دراز بود،
از قاب بزرگِ رو به رویم
به سمت آن دست،
قدم داخل قاب گذاشتم،
دستم را گرفت،
کشیده شدم.
چشم بندم را برداشتم.
قاب روی زمین افتاد.شیشه شکست.
اثری از منِ واهی نماند.
نوشته :یاسین
تاریخ نوشته : شهریور 97
طراح : یاسین
طرح با کیفیت اصلی در ادامه مطلب
گفته بودم بی تو می میرم
ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی
ولی انگار نه
هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار، نه
تا که پابندت شوم از خویش می رانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه
قصد رفتن کرده ای تا بازهم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه
گه مرا پس می زنی
گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام
نامش دل است افسار نه
می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز
می کنی گاهی فراموشم ولی انکار نه
سخت می گیری به من
با این همه از دست تو
می شوم دلگیر شاید نازنین، بیزار نه
گه مرا پس می زنی
گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام
نامش دل است، افسار نه
#محسن_چاوشی
#افسار
عنوان : "قاب های شکسته"
چشم بندم را می بندم
در را باز می کند
در را می بندد
سکوتِ مطلق
دوباره این خلوتِ سرد
صدای رد شدن رهگذر ها.
میخندند.
قاب ها را می گویم
قاب های خیالم
دست می کشند به موهایم
به سمتش می روم
که حلقهِ دستانش، کمرم را می گیرد.
نمی گذارد.نمی گذارد قدمی بردارم.
برمیگردم.
قابی دیگر.
دست هایم را می گیرد!
قدم برمیدارم،
حلقه دستان دیگری،
نمی گذارد.
برمی گردم .
برمی گردم.
صدای خنده هایشان در هم پیچیده،
عشوه های دروغینشان فضا را پر کرده،
دست روی چشم بندم گذاشتم،
دست کسی روی دستم،
نگهم میداشت.
بی معطلی.
چشم بند را درآوردم
صدای پایین افتادن قاب ها و
صدای خرد شدن شیشه ها،
گوش هایم را خراشید و
صدای ریختن اشک هایم.
قلبم را.
چشم بندم را باری دیگر بالا بردم
اسمم را صدا می زد
لبخند تلخ.آهی بلند.
از کنارم رد شد، سرم برگشت، دستش دراز بود،
از قاب بزرگِ رو به رویم
به سمت آن دست،
قدم داخل قاب گذاشتم،
دستم را گرفت،
کشیده شدم.
چشم بندم را برداشتم.
قاب روی زمین افتاد.شیشه شکست.
اثری از منِ واهی نماند.
طراح : یاسین
درباره این سایت